به خاطر همین امشب از کلاس که برگشتم
ظرفای ناهاروشستم
شام پختم.
جارو کشیدم
سرامیک دستمال کشیدم
وکتابامو تو کتابخونه مرتب کردم
رژلب هام رو روی باکس لوازم آرایشی چیدم
وکیف کردم ازینکه زیادشدن چقد!
توالتو شستم!
لباس رورخت آویز ،پهن کردم
وسعی کردم آروم باشم
خودموآماده کنم
برای اینکه با هر سختی ای روبرو بشم تواین چندروز!
بیشترین تلاش وبهترین ارائه رو داشته باشم
الهی شکر خدا!
می دونم که میدونی
دوماهه که سخت داره میگذره بهم:)
هی میخوام هی میجنگم و میبازم
می دونم میدونی
ازدست خودم کلافه و خسته ام
دلم میخواد فرارکنم ازخودم به آغوشت
میدونم می دونی
ممنونم
واسه اینکه اینقد می فهمی این بنده ی گمشده و نازک دلت رو.
درباره این سایت